داستان این کتاب، بی شباهت به زندگی خود یوستاین گاردر نیست. گاردر در بسیاری از آثارش، به رابطهی بین پدر و فرزند پرداخته است. اما داستان این کتاب، شباهت زیادی به زندگی خود نویسنده دارد. از این جهت، خواننده با داستانی خواندنی مواجه میشود که ریشه در واقعیات دارد. یوستاین گاردر قلم روانی دارد. و از همه جالبتر، حالت سحرآمیز و معما گونهایست که با درونمایهی فلسفی کتاب هایش جلوهی جذابی پیدا میکند. شاید از همهی اینها مهمتر، آن باشد که نویسنده بیپروا به سراغ موضوعات کلیدی زندگی و مسائلی از قبیل سرمنشأ انسان، آغاز و سرانجام بشر و مفهوم زندگی میرود. موضوعاتی که هرچند بدیهی و تکراری به نظر میرسد، اما نوشتن از آنها به گونه ای که هم نو و هم جذاب باشد، کار هرکسی نیست. گاردر این بار هم نشان داده که از عهدهی یک موضوع کلیدی دیگر به خوبی برآمده است. کتاب در مورد پسری به نام جورج است که پدرش را از دست داده و یازده سال بعد از مرگ پدر، نامهای به دستش میرسد. آن نامه را پدرش هنگام بیماری خطاب به او نوشته است. و در آن ضمن این که با نثری تاثیرگذار دیدگاه خود دربارهی حیات، مرگ و عشق را توضیح میدهد، از دختری به نام دختر پرتقالی نیز صحبت میکند. در آن نامه از چگونگی آشنایی خود با دختر پرتقالی در سن نوزده سالگی در متروی «فرونگر» سخن گفته است. از این که با مشاهدهی پاکت پرتقال در دست دختر پرتقالی به فکر کمک به او بوده و نیز از پیامدهایی که این کار برای او داشته است (ریختن پرتقالها روی زمین). در این حال دختر او را بابانوئل خطاب کرده و در ایستگاه بعدی از قطار پیاده شده است…
یوستاین گاردر نویسنده نروژی متولد ماه اوت 1952 و معلم فلسفه است. او رماننویس و خالق داستانهای کوتاه است که بیشتر دارای اطلاعات فلسفی برای مخاطبین جوانش میباشد. یوستاین گاردر در رشته فلسفه، الهیات، و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغالتحصیل شد. سپس به مدت دهسال به تدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستانها پرداخت. او در حالحاضر بهعنوان نویسندهٔ آزاد درکنار ِ همسر و دو پسرش در اسلو زندگی میکند. رمان معروفش بهنام دنیای سوفی که در سال ۱۹۹۱ میلادی منتشر شد او را به شهرت رساند. این کتاب تاکنون به ۵۴ زبان مختلف برگردانده شده و میلیونها جلد ِ آن بهفروش رفتهاست. از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی نیز بههمین نام ساختهاند. او سال ۱۹۹۷ به همراه همسرش سیری دانویگ جایزه سوفی را بنیان نهاد. این جایزه که نامش را از رمان دنیای سوفی گرفته، جایزه بینالمللی برای پاسداشت حامیان طبیعت و توسعه، جایزهای به مبلغ ۷۷هزار پوند است.
«ما در هستی یک مکان نداریم. بلکه در آن به همان اندازهای جا داریم، که برای خود تعیین میکنیم.» «همهی ما در افسانهی بزرگی زندگی میکنیم، که هیچ کس از آن اطلاع درستی ندارد. در این دنیا میرقصیم و بازی میکنیم و حرف میزنیم اما نمیتوانیم چگونگی پیدایش آن را درک کنیم. رقص و بازی و موسیقی را در هر جایی که آدمی باشد، می توانی پیدا کنی. مثل صدای بوق آزاد تلفن است…» «… نگو که طبیعت معجزه نیست. و دنیا افسانه نیست. هرکه به این موضوع پی نبرده، شاید زمانی که افسانه به پایانش نزدیک شد. آن را بفهمد. زمانی که آخرین مهلت را داریم که چشمبندمان را برداریم و با بهرهمندی از این فرصت خود را به این معجزه بسپاریم. همان معجزهای که به زودی آن را وداع میگوییم.» «بارها سعی کردهام که اوضاع چندین سال بعد را برای خود مجسم کنم… اما هرگز موفق به این کار نشدم. حتی نتوانستم تصویر زندگی را از آنچه تو الان هستی برای خودم مجسم کنم. فقط همین را میدانم که تو هستی و بیش از این چیزی نمیدانم. حتی نمیدانم وقتی تو این نامه را میخوانی چند ساله هستی. شاید دوازده یا چارده ساله باشی. و من، پدر تو، مدتهاست که از زمان خارج شدهام…» «رویای چیزی محال را در سر پروراندن هم نام مخصوص خودش را دارد. که ما به آن امید میگوییم.» «آخرین چیزی که انسان را محکم نگه میدارد، اغلب دست کسی است.» «نوشته بودم که خنده از هر چیز دیگری واگیردارتر است… غم و اندوه هم میتواند واگیر داشته باشد اما ترس چیز دیگری است… ترس نمی تواند به راحتی شادی و غم سرایت کند و این بسیار خوب است. ما با ترسهایمان کمابیش تنهاییم» «بعضی وقتها برای ما انسانها از دست دادن چیزی که به آن علاقهمند میشویم، بدتر از هرگز نداشتن آن است.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.