جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه رمانی است که به سبک رئالیست نوشته شده است. نویسنده بلافاصله پس از آزادی وی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است. جای خالی سلوچ، بعد از کلیدر، قویترین اثر دولت آبادی می باشد. دولتآبادی داستان آن را به هنگامی که دورهٔ سه سالهٔ حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود. این رمان یکی از آثار ارزشمند دولت آبادی به شمار می رود.
جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه به عنوان يكي از واقع گراترين رمان های معاصر فارسی است و از اين جهت كه قابليت ترجمه به زبان های مختلف را بيش از ساير رمان ها دارد؛ ستودنی است؛ هرچند بعضی از جنبه های شاعرانه ی آن برای ترجمه مشكل ايجاد می كند. با این وجود این رمان به زبانهای آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، کردی و هلندی ترجمه شده است.
شخصيت پردازي دولت آبادي در اين رمان بسيار جذاب و شايان توجه است. شخصيت های رمان عبارت اند از: سلوچ، مرگان، عباس، ابراو، هاجر، مولا امان، علي گناو،سالار، كربلايي دوشنبه و …
جای خالی سلوچ فضای روستايی راكد و سست را بيان می كند كه در آن همه برای زنده ماندن دست و پنجه نرم می كنند. رمانی كه ارزش هايی ازجمله تجدد، نو آوري، فن آوري، گرايش به مهاجرت، مبارزه و تقابل اين ها با يكديگر می پردازد و در ميان بيان همه ی اين ها بر كار، ارزش و اهميت آن بسيار تاكيد دارد. دولت آبادی با طنزی تلخ تر و در همان حال با توصيفی بسيار جاندار فقر روستاييان را به تصوير می كشد.
خلاصه داستان چنين است : مرگان زن روستايی روزی به هنگام برخاستن از خواب ، شوهرش سلوچ را نمی بيند. با نوعی حس پنهانی می فهمد كه او را برای هميشه از دست داده است و جست وجويش بی ثمر می ماند. اكنون او می ماند و دو پسر به نام های عباس و ابراو و دختری به نام هاجر. ناسازگاری دو برادر با هم مخصوصا قماربازی و كارهای خلاف عباس ، مشكلات خانواده را دو چندان می كند. مرگان مجبور می شود هاجر را در سن كودكي به مرد زن داری كه زنش را فلج ساخته ، شوهر بدهد. نگاه و مزاحمت های حريصانه برخی از مردان ده نيز يكی از گرفتاری های زندگی اوست . تا آخرين حد تلاش می كند كه با كار سخت و توانفرسا سر و ته زندگی را به گونه یی به هم آورد. اما سعی و تلاش او نمی تواند چهره خشن زندگي را نرم سازد و در آخر مجبور می شود با جا گذاشتن پسر بزرگ و دخترش هاجر، روستا را به دنبال ناكجاآباد و توهم زنده بودن شوهر ترك كند.
محمود دولت آبادی يكی از شاخص های ادبيات داستانی معاصر است. وی در 10 مرداد سال 1319 در روستای دولت آباد سبزوار به دنيا آمد. تحصيلات منظمی نداشت، در زمينه های مختلف، از كار در زمين هاي كشاورزی تا تئاتر و سينما كار كرده است و به طور كلی می توان گفت: راه پرفراز و نشيبی را پيموده است تا به اين جايگاه رسيده است.
وی داستان های زيادی نوشته است كه هجرت سليمان ، لايه های بيابانی ، با شبيرو، گاواره بان ، عقيل عقيل ، جای خالی سلوچ ، آهوی بخت من گزل ، كليدر، روزگار سپری شده مردم سالخورده ، از جمله آنهاست .
آثار داستانی او از 1342 تا 1357 يعنی به مدت 15 سال در مجموعه سه جلدی كارنامه سپنج گردآوری شده است. آثار غيرداستانی قابل توجهی نيز از او انتشار يافته كه می توان از نمايشنامه تنگنا، سفرنامه ديدار بلوچ ، مجموعه مقالات و سخنرانی های «رد» و… نام برد. فضای اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد.
کلیدر دولتآبادی را به کسب جایزهٔ نوبل ادبیات بسیار نزدیک کرد.این رمان با ۲٬۸۳۶ صفحه بزرگترین رمان فارسی است که ده جلد و پنج مجلد قطور به چاپ رسیدهاست.
اقتباس از آثار دولتآبادی ساخت چند فیلم را بههمراه داشته است.
افتخارات نویسنده:
- نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه ۲۰۱۴
- برنده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس ۲۰۱۳
- ترجمه انگلیسی رمان کُلنل، با ترجمه تام پتردیل، نامزد جایزه بهترین کتاب ترجمه در آمریکا ۲۰۱۳
- برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲
- نامزد دریافت جایزه مَن بوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور ۲۰۱۱
- نامزد دریافت جایزه ادبی آسیایی، برای رمان زوال کلنل ۲۰۱۱
- دریافت جایزهٔ ادبیات بینالمللی خانهٔ فرهنگهای جهان برلین ۲۰۰۹
- برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰
- برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶
- دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دورهٔ جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲
«دو نفر آدم وقتی ناچارند با هم سر کنند…
رنگ و رشته های خاص و کشمکش های خاصی آن ها را به هم گره می زند.
در هرحال از کشمکش پنهان یا آشکار پرهیز نمی توانند بکنند.
درست مثل این است که رشمه ای به دوردست ها، شانه ها، پاها و گردن هاشان پیچیده و هر سر این رشمه به دست دیگری باشد.
در این کشمکش که انگار جبریست _نزدیک به هم اگر بشوند، خفقان می گیرند و دور اگر بشوند ترس برشان می دارد.
سررشمه اگر از دست ها نگریزد، بهرحال، کشمکش باقی می ماند.»
«بی کار سفره نیست و بی سفره، عشق…
بی عشق سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست؛
زبان و دل کهنه می شود…
تناس بر لب ها می بندد…
روح در چهره و نگاه در چشم ها می خشکد، دست ها در بیکاری فرسوده می شوند و بیل و منگال و دسنکاله و علفتراش در پس کندوی خالی ، زیر لایه ضخیمی از غبار پنهان می کند.
دیگر چه؟ خر که مرده باشد ، زمستان سرد و خشک که تن را زیر تن سیاه و سرد خود بفشارد، و اندوه که از جاگاه جان لبریز شده باشد…
دیگر کجا جایی برای بند و پیوند می ماند؟ کجا جایی برای دل و زبان؟»
« زخمی اگر بر قلبت بنشیند؛ تو، نه می توانی زخم را از قلبت وا بکنی…
و نه می توانی قلبت را دور بیندازی…
زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.
زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی.
قلبت را چگونه دور می اندازی؟
زخم و قلبت یکی هستند.»
«روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند…
روز و شب دارد…
روشنی دارد…
تاریکی دارد…
کم دارد…
بیش دارد…
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده…
تمام می شود…
بهار می آید.»
«از یک جایی به بعد، آدم آرام می گیرد…
بزرگ می شود…
بالغ می شود…
پای تمام اشتباهاتش می ایستد…
سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد…
دنبال مقصر نمی گردد…
قبول می کند گذشته اش را…
انکار نمی کند آن را…
نادیده اش نمی گیرد…
حذفش نمی کند…
اجازه می دهد هر چه هست، هر چه بوده در همان گذشته بماند…
حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است…
غنیمت است…
نعمت است…
باید قدرش را بداند و آ ن را فدای آدم های بی مقدار نکند…
همه ی این ها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش، توی روح و روانش.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.